شكريست با شكايت

اين دو قطعه مربوط به مجموعه شعرهايي هستند به نام " شُكريست با شكايت " كه به زودي همه را يك جا خواهيد خواند


دوم

يك جفت كفش كه روشن نگاه شان مي كرد توي بغل من

گرم بود وسط ظهر عاشورا

نذر تو بود و اداي ِ‌من

يك جفت كفش كه تنگ ، كسي گرفته بود از توي دست هاي من

كسي توي ِ من ايمان دارد به نذر

گرفته بودشان تنگ از توي ِ‌من ، از توي ِ‌دست هاي ِ‌من

نگاه شان مي كرد جوري از توي ِ‌چشم هام

روشن نگاه شان مي كند

.

نگاه مي كردم

روبرو در ِ‌مسجد بود و بزرگ بود و نذر كرده بودي

.

از جان مي گذشتم و صدا ندارد از جان گذشتن

.

از تن كه مي گذري نذر قبول

پا كه تاول زد و حسيني باشي قبول

صدا كه مي دهد ه ِ ي .... ه ِ ي

كه مي كوبي توي سينه ات

عرب بودي و عجم بودي و از جان بودم

جان بودم

لا رايت الا جميلا

كه اندازه ي دهان ام نيست

مشق اش مي كنم

يك جفت پا كه جوراب ها را نمي شود كرد روي تاول

توي دست من ، توي جيب من كسي از توي ِ‌دست ِ‌من گرفته بود جوراب ... تنگ

يك جفت كفش كه كسي جفت شان كرد از توي من

روبروي تاول هاي پا

پا هاي تو

جان ام بود آن ظهر عاشورا كه توي من ايستاد به انتظار

به احترام



هشتم

جاي آخرين انگشتان ات هنوز هست روي شانه هام

بوي ِ‌چاي ِ تازه دم توي سيني

دست ِ‌من

بوي ِ‌مهر ِ انگشتان استخواني

دستان ِ‌تو

گيج مي زنم از خودم

از تو

جاي ِ‌انگشتان تو ، اينجا روي شانه هام چه كار دارند اين همه سال ؟

هي مي نشيني روبروي ِ‌من

هي ولِت مي كنم توي ِ‌تنهايي هام

بيا بشين ببين چه مرگشه









آرش

پسري اين جا بود
پسري در تبريز ، ميهمان ِ‌ما بود
متلك بار ِ‌خلايق مي كرد
شعر مي خواند و به من مي خنديد
به همه مي خنديد
توي ِ‌تهران ِ بزرگ
كوله پشتي اش را پُر ِ‌شادي و نشاط و شعر ِ‌سعدي كرده
سوي ِ‌ما آمده بود
دو سه روزي اين جا ، دل ِ‌ما را خوش كرد
ما به هم خنديديم
ما عرق هم خورديم
ما صفا را ديديم
دل ِ مان هم خوش شد
با هم خنديديم
حضرت ِ آرش خان ! عيش و نوش ِ‌تو مدام
باد ايام به كام