قهوه خانه - قسمت دوم
به استقبال مان آمد . یک دسته گل آفتاب گردان هم گرفتیم سر راه . خوشگل شده بود . بالاخره این بچه توانسته بود خودش را کمی نشان بدهد و به اصطلاح امروزی ها دیده بشود . خوشگل شده بود ، یعنی به سر و وضعش رسیده بود ، موهایش را جور قشنگی شانه کرده بود و ادکلن هم زده بود . من خوشم می آید به مردم بگویم که بوی خوبی می دهند . گفتم .
در کل ، بو ها در زندگی من خیلی مهم هستند . خوب در زندگی تو هم شاید مهم باشند ولی در زندگی من هم مهم اند . یکی از خصوصیات بارز قهوه خانه که من خیلی دوستش دارم این است که هر کسی با هر بویی که وارد آنجا بشود در عرض چند دقیقه با بقیه هم بو می شود . در کل حس بویایی وقتی اینجا هستی ، نقش چندانی در بودنت ندارد . من این را امتحان کرده ام .
یک بار که رفته بودم ادکلن بگیرم ، به فروشنده گفتم ادکلنی می خواهم که ماندگاری اش زیاد باشد ، یعنی جوری باشد که وقتی وارد جایی می شوم ، همه بدون این که ببینند ام ، بفهمند که من آن دور و بر ها هستم . فروشنده رفتار جالبی داشت . یک ادکلن گران قیمت برداشت و آمد این طرف . خم شد و از پاهایم شروع کرد و وجب به وجب مرا از پایین به بالا ادکلن زد . من تعجب کردم ، گفتم" آخه پسر خوب ، تو که نصف این شیشه رو حروم من کردی که ... من که نخریدمش هنوز" . گفت : " آقا جان ، در زیبایی جویی باید به جایی برسی که مادیات برات مهم نباشه " . تو تا حالا" زیبایی جویی" شنیده بودی ؟ من نشنیده بودم . ولی خوب ، کتمان نمی کنم که حرکتش حرکت جالبی بود . حالت اروتیک هم داشت ، خم شده بودوکاری برای من انجام می داد . ولی خوب من نخریدم . هم قیمت بالا بود و هم هنوز امتحان نشده بود . رفتم قهوه خانه . جواب منفی بود . تو هم می توانی امتحان کنی . در قهوه خانه ، بو ها مثل خیلی چیزهای دیگر ، هیچ اهمیتی ندارند . یعنی نیستند که اهمیت داشته باشند .
من که نتوانستم تشخیص بدهم چه ادکلنی زده بود و یا چطور مو هایش را شانه کرده بود که من دستپاچه شدم و دوستم این را دید . دسته گل را دادیم و خیلی عادی شروع به دیدن عکس ها کردیم . خیلی اوقات من اینطور درگیر شده ام . یعنی کسی که تا امروز خیلی معمولی با هم رفت و آمد داشتیم ، یک باره کاری می کند یا حرفی می زند ویا جوری دیده می شود که من درگیر می شوم . بعد بارها مرور می کنم و حساب و کتاب می کنم که چطور شد ولی به نتیجه ای نمی رسم .
عکس ها زیبا بودند . در های بسته ، از نزدیک ، از دور ، متروکه ، جدید و ... یک در به خصوص که من و دوستم یک باره جلویش میخکوب شدیم . دری که مثل همه ی در های قدیمی دو تا کلون داشت . ولی این در هر دو کلون اش شبیه هم بود . می دانی که ، در های قدیمی یک کلون به شکل نیم دایره برای زن ها و یک کلون به شکل مستطیل دراز برای مرد ها داشتند . ولی هر دو کلون این در برای مرد ها بود ، دو مستطیل مردانه در دو لنگه ی یک در .
و از اینجا بود که سر صحبت من و دوستم باز شد . برگشتیم قهوه خانه و از صادق هدایت و عقده ی ادیپ و آنیما و آنیموس گرفتیم و رفتیم تا امرد خانه های دوران صفویه و باز برگشتیم به امروز . هر شب ، با مادر بزرگ اش تمرین می کنند . مغز باید به کار بیافتد تا خاطرات در هم و بر هم نشوند و بشود که چایی بخوری و گپی بزنی و سیگاری بگیرانی .
همان شش سال پیش بود ، دو سه هفته بعد از نمایشگاه ، جمعه سر ظهری در قهوه خانه نشسته بودم که این بچه آمد . کلی خوش و بش و چاق سلامتی و من حالت چهره ام را خیلی معمولی نشان دادم و گفتم که نمایشگاه خیلی خوب بود و می تواند عکاس مطرحی بشود و تشویق اش کردم . میز ها معمولا در قهوه خانه ها طوری ساخته می شوند که تو بتوانی حداقل یکی دو ساعتی را آنجا بنشینی و راحت باشی . من وقتی درگیر کسی می شوم ، و وقتی در قهوه خانه روبروی او می نشینم ، بدنم جوری می شود که آرنج هایم را از روی میز بر می دارم و به پشتی نیمکت تکیه می دهم . اینطوری تو می توانی بیشترین فاصله را داشته باشی . خوب ، درگیر که شده بودم این دو سه هفته ، حساب و کتاب می کردم و فکر می کردم . بیشتر به این فکر می کردم که چطور شد درگیر شدم . و وقتی اینطور در خیالات خودت با یکی درگیر هستی و با این جدیت ، شاید نا خواسته ، بالا و پایین اش می کنی ، یک دفعه که در عالم واقع جلویت سبز می شود ، شوکه می شوی .
یک حالتی به تو دست می دهد ، انگار که یک دفعه رازی برملا شده باشد و تو نخواسته باشی که این راز برملا بشود . مثل این که یک دفعه نخ تسبیح پاره بشود . می دانی که ، فرض کن بالای یک برج بیست طبقه ایستاده باشی و در خیالات خودت باشی و تسبیح بچرخانی و یک دفعه نخ تسبیح پاره بشود . حال بدی است . این حال وقتی بد تر می شود که بالای برج کسی هم پیش تو باشد و تو بخواهی وانمود کنی که اتفاقی نیافتاده است . به پشتی نیمکت تکیه داده بودم و همه چیز در درونم منجمد شده بود که ممد خشونت به دادم رسید و یک چایی با نعلبکی کوبید روی میز جلوی من . فهمیدی که ؟ اسمش را برای همین ممد خشونت گذاشته اند . خشن است . مردم داری سخت است ، آن هم در قهوه خانه .
قد کوتاه ولی قوی است . خشن است . من که ندیده ام بخندد . مردم داری سخت است . نمی دانم ولی فکر می کنم عاشق زنش باشد . تو نمی توانی با این شرایط کار کنی . خوب من هم نمی توانم . معمولا تا جایی که توانسته ام بشمرم هر بار ، هشت تا چایی با نعلبکی می آورد و دوازده تا استکان خالی با نعلبکی می برد . می دانی که در هر قهوه خانه ، معمولا دو نفر کار می کنند و یک نفر به حساب و کتاب می رسد . ممد چای می آورد و استکان های خالی را جمع می کند ، مش اصغر قلیان می آورد و سر قلیان ها را عوض می کند . پهلوان هم که پهلوان است . یک پیر مرد لاغر با موهای سفید ، چهره ای استخوانی و چشم هایی که کمتر کسی می تواند بیشتر از چند ثانیه نگاه شان کند ، خشن و مردانه .
سیستم های خطرناکی در قهوه خانه ها جریان دارند که من گاهی مجبورم بعضی از آنها را به مرور برایت توضیح بدهم . قهوه خانه ها به شدت مردانه هستند . نمی دانم عمق این حرفم را می فهمی یا نه ؟ مردانگی شدید را تا حالا درک کرده ای یا نه ؟ خوب ، مرد ها روابط خطرناکی برقرار می کنند و از این خطر ها لذت می برند . زندگی می کنند . کسی که بیشتر خطر می کند ، مرد تر است و رئیس تر . تو اگر داخل این سیستم ها نباشی و گذری توی قهوه خانه ای بنشینی ، محال است بتوانی بفهمی رئیس کیست و چه کار می کند . کسی که قوانین بازی را بلد نباشد ، بازی اش نمی دهند . برای همین است که این سیستم خطرناک ، زیر پوست قهوه خانه نفس می کشد و به ندرت رو می شود . لابد تو هم جریان هایی را شنیده ای که مو بر تن آدم سیخ می کنند و آدم سعی می کند هرچه سریع تر فراموش شان کند . چیزی که می خواهم بگویم این است که این اتفاقات خشن و خطرناک که شنیده ای ، یک بار می افتند و تمام می شوند ولی قهوه خانه ، جایی است برای تولید و ادامه ی روند تولید این اتفاقات .
میز پهلوان کنار در ورودی است و عکس های جوانی پهلوان ، قاب شده بالای سرش نصب شده اند . جوان خوش اندامی را می بینی توی لباس اروتیک کشتی و جوان های دیگری که کنارش ایستاده اند و مثلا تحسین اش می کنند و جوری ایستاده اند که معلوم شود همه شان پهلوان اند . ولی خوب ، این هم معلوم می شود که پهلوان ما پهلوان تر است . چند تابلوی خطاطی هم کنار عکس ها نصب شده اند . روی یکی شان نوشته : در این درگه که گه گه که کُه و کُه که شود ناگه / مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه
صدای برخورد نعلبکی با رویه ی فلزی میز ، توی انجماد درونم می پیچید و داشتم به زیبایی کشنده ی این پسر نگاه می کردم که تا حالا ندیده بودم این زیبایی کشنده را و گیج شده بودم که تا حالا کجا بود این زیبایی که یک دفعه نره غولی از پشت میز روبرویی بلند شد و یک راست آمد طرف ما و کاپشن رامین را از پشت گردنش گرفت و بلندش کرد . تا من به خودم آمد و خواستم بلند شوم ، با دست دیگرش کشیده ی محکمی به صورت رامین زد و کشان کشان تا در قهوه خانه برد . من ، حال خودم را نفهمیدم ، به سرعت خودم را به آنها رساندم و لگد محکمی به پشت زانویش زدم . رامین را ول کرد و برگشت طرف من . جلوی میز پهلوان بودیم . زبانم بند آمده بود . معلوم بود که مرا له می کند و هیچ کاری از دستم بر نمی آید .
پهلوان بلند شد . باقر برگشت و از در قهوه خانه بیرون رفت .
۱۵ نظر
سلام
باید بگم که من هم درگیرشدم درگیرنوشته های قشنگ تان
سلامممم
نمی شه فونتتون تغییربدین .. چشم خسته می شه
این فونت خوبه ؟ متاسفم ولی بهتر از این نشد ، اگر بلدید که چه کار میتونم بکنم که فونت بهتر بشه کمکم کنید
اهوم خوب شد ... مرسی ..
کمک ... اگه فونت تاهما می خواین اینکه می تونید کد های وبلاگتون (کد اچ تی ام ال) دستکاری کنید قسمت فونتش ُ ... اما اگه حوصله ش و ندارین می تونید از بلاگرفارسی استفاده کنید .. و در اخر اینکه این فونت خوبه ..و بسته به سلیقه ی خودتونه ... اینم لینک پوسته ها (قالب های) بلاگر فارسی: http://themes.blogger-fa.com/
حساب و کتاب می کنم که چطور شد
salam.getmishdim Hamzadin weblogina,khoshum galar onun yazilarinnan,ordan link oldum Boradeha blogina ordanda sanin weblogiva.goruram ki gina yazisan.qashahda yazisan,saghol.ama faqat bi soz var,bu qahvakhana jaryani dordaandi ya tamsili halati var?mani hatman tanidin.man ozum pahlavanam,ama az noe panbei haa.ozum qalyamchiyam,har geja garah iki bash chakam,ama bu ettafaqatdan mana dushmuyup.albata san nevisandasan sanin bakhishin mannan farq elar.khulasa ki saghol,saghol ki yazisan va saghol ki mani tahammul elisan.
iradat var.
بیلمیرم نیه هامی بوردا اویناماغی توتور ، هامی نین دزد و پلیس اویناماخ عقده سی وار . بیلمیرم بو اینترنت آداملارینان نینیر کی هامی بوردا اخلاق و انسانیت یادیننان چیخیر ، آدام بیر یره گیدنده اوزون معرفی ائلر بویوک قارداش ، منیم یادیما گلمیر بر نفری تحمل ائلمیش اولام . بیلمیرم نیه هامی منیم یازیلاریمدا اوزلرین تاپیللار و سورا مین مصیبتینن من گره قاندیرام بیله لرینه کی بابام جان بو منیم دنیامدی ، بو آداملار فقط منیم ذهنیمده دیریدیلر . چکین منن
در پرده ی دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
اگه فونتت رو بولد کنی فک کنم خوشگلتر بشه.
yakhji baba sanda sikajah elisan adami.man boy_alone_tanha83.chahdukh.sanin dunyan bizim dunyamizda olur haa,chun mutasefana bir dunyada yashirukh.sihma khajjamizi.hamisha qapisan adami.sani gorum peshman olasan,mani peshman eladin.
زود باش به روزکن منتظرم
بیز بکلیوروک یا
تز اول. بو اوچ نه زمان گلیر؟
میکروفن الیمده گالمیش هر حال دا.
بوس
حمید پرنیان
هاردا قالدين؟
کی این قسمت دوم سوم میشه
شما هم نظر بدهید