قهوه خانه


دوستان ِ عزيز ، مي توانيد ادامه ي داستان را در كتاب ِ قهوه خانه كه توسط انتشارات گيلگميشان منتشر شده است ، دنبال كنيد

حميد پرنيان ِ‌عزيز ، ازاين كه اجازه دادي قهوه خانه ام را با صداي ِ‌گرم ِ‌تو بشنوم و از مقدمه ي زيبايي كه براي داستان نوشتي ، ممنونم









۲۰ نظر

حاج پسر گفته...

سلام

یعنی از این به بعد یه داستان دیگه رو میخونیم از اینجا ؟؟؟؟

جواد گفته...

تبارک الله!

سنگ گفته...

طبقِ اصولِ دموکراتیک
من می تونم درخواست کنم که داستان همینجا ادامه پیدا کنه
این پرِش های مداوم خشایار جان مالِ فیلمهای گدار باشه بذار

mahtabmah گفته...

وبلاگ نویسی یه حسه دیگه است ...لطفا همین جا هم ادامه داشته باشه

خشایار (نویسنده وبلاگ) گفته...

دوست داشتم کل ِ داستان ، دست کسانی که می خونن باشه تا در فرصت مناسب بتونن بررسی ش کنن . البته میدونم که خود خواهیه این خواسته ولی دوست دارم داستان رو دوستان ِ خواننده ، دو سه بار بخونن . من روی حرف ِ سنگ نمیتونم حرف بزنم . چشم قسمت های بعدی رو هم به ترتیب همین جا قرار میدم ولی دوست دارم معنی ِ جمله ی دوم کامنت ش رو بیشتر برام توضیح بده .

Nosrat گفته...

بعله! ممنون!

نقطه چین ها . . . گفته...

جالبه..حتما دانلود میکنیم.. :-)

Anonymous گفته...

والله من خودم 6 ساله قهوه خونه ميرم هر جور آدمي هم ديدم. فضاي قهوه خونه اي كه خشايار ترسيم كرده شبيه قهوه خونه هاي فارسستانه نه قهوه خونه هاي تبريز. توي قهوه خونه هاي تبريز بچه باز داريم بله. ولي نوچه بازي و آدم كشي و اين جور كارا نداريم.البته آدماي لوطي و بامرام هم زياد هستن توي قهوه خونه.آدماي مرد. هرچند كلمه ي مرد به مذاق خشايار سازگار نيست ولي آدم بايد مرد باشه حتي زنها هم ميتونن مرد باشن. مرد بودن يعني انسان بودن و باشرف بودن. البته ميدونم كه داستانهاي خشايار جنبه ي تمثيلي دارن ولي خودمونيم خيلي مبهمه بعضي جاهاش.البته دنياي شما گي ها خودش مبهمه. عجب دنياي مشنگي دارين خداييش.خودتون رو توي يه سرس جفنگيات حبس كردين و توي پيله اي كه دورتون تنيدين موندين

Alone

سنگ گفته...

مرسی خشایارِ عزیزم
من حرفی نزدم که روش حرفی زده نشه
فقط یه خواهش بود در قالبِ دموکراتیک
اما خطِ دوم
گدار عادت داره و اصلاً باب کرد این موضوع رو که تو مثلاً داری فیلمش رو می بینی و قهرمان تو رختخواب با دوست دخترش هست یهو می بینی که داره تو پشت بوم فرار می کنه اما کات می خوره هنوز تو رختخوابن
البته تو خودت وارد تری
آدم می آد تو وبلاگ یهو می بینه که داستان کات خورده و رفته جایِ دیگه
خوب انتظارِ من اینه که روند ِداستان همینجا حفظ بشه چون واقعاً دیگه دلم می خواد وبلاگِ خشایار ثبات داشته باشه
نه؟
اون پرشِ یکساله ات یادت رفته
دوباره برگشتی
دوباره داستان داره می پره یه جایِ دیگه
دوباره هی پرش
پرش
روایت رو برام حفظ کن
بوس
راستی
دموکراسی چیه؟

حاج پسر گفته...

خشایار از دست حاجی ناراحته ؟

حاج پسر گفته...

خشایار از دست حاجی ناراحته ؟

حاج پسر گفته...

سر نمیزنی خوب

:-(

خوبی ؟

Anonymous گفته...

خوب تو ميشه نوآور بودي. جاي هيچ تعجبي نيست. اما، ما رو فراموش كردي؟

نقطه چین ها . . . گفته...

من از شکل و سیر داستانت خوشم میاد خشایار..
می دونی..به نظرم می خوای آدم رو سر در گم کنی..کیفش به همینه
کیا

محسن گفته...

سلام خشایار...
خواستم بدونی می خونم اِت

dumuzi گفته...

pas chera hichi neminevisi, aqa ma ketabeto kheyli vaqte dan kardimo khundim. khodet blogeto ba harchi mikhay edame bede. montazere budanetim, felan bye\

پسرتنها گفته...

سلام وخسته نباشی/وبلاگ زیباتونو دیدم/شماروبانام
پسر خسته
لینک زدم .خوشحال میشم اگه منو بانام مرد زیبای ایرانی پیوند بدین+نظرات سازنده...ممنونم
http://mard-irani.persianblog.ir/

آشفتار گفته...

سلام عزیز

به لطف تو پیروز شدم! خواندم و باید حتما بگیرمش.
جالب بود که خیلی جاها به سادگی و به راحتی حرفت رو در داستان میزنی حتی در ترسیم فضاها هم خوندم و دیدم که این کار را انجام میدی.

دست مریزاد عزیز

مرد زیبای ایرانی گفته...

سلام متشکرم از لینک کردن وبلاگم
امیدوارم لطفتون مستدام...موفق باشی
عزیزم در خصوص لینک بفرمایین که چه کارکردین که وضعیت فعالیت و به
روزکردن لینک شده هارو نشون میده
ممنون میشم که راهنماییم کنی
http://mard-irani.persianblog.ir/
لطفا در وبلاگم نظربدین.

مهرداد گفته...

خشايار جان مرسيييييييييي بسيار!
من آنقدر لذت بردم دقيقا به همان اندازه زحمتي كه تو براي به نگارش در آوردن اين بهترين كشيدي
كاش از اين سنخ كارهاي خب خب باز هم از دوستان و به طور خاص از تو (كه در اوج تواضعي) بخونيم
بووووس