شكريست با شكايت

اين دو قطعه مربوط به مجموعه شعرهايي هستند به نام " شُكريست با شكايت " كه به زودي همه را يك جا خواهيد خواند


دوم

يك جفت كفش كه روشن نگاه شان مي كرد توي بغل من

گرم بود وسط ظهر عاشورا

نذر تو بود و اداي ِ‌من

يك جفت كفش كه تنگ ، كسي گرفته بود از توي دست هاي من

كسي توي ِ من ايمان دارد به نذر

گرفته بودشان تنگ از توي ِ‌من ، از توي ِ‌دست هاي ِ‌من

نگاه شان مي كرد جوري از توي ِ‌چشم هام

روشن نگاه شان مي كند

.

نگاه مي كردم

روبرو در ِ‌مسجد بود و بزرگ بود و نذر كرده بودي

.

از جان مي گذشتم و صدا ندارد از جان گذشتن

.

از تن كه مي گذري نذر قبول

پا كه تاول زد و حسيني باشي قبول

صدا كه مي دهد ه ِ ي .... ه ِ ي

كه مي كوبي توي سينه ات

عرب بودي و عجم بودي و از جان بودم

جان بودم

لا رايت الا جميلا

كه اندازه ي دهان ام نيست

مشق اش مي كنم

يك جفت پا كه جوراب ها را نمي شود كرد روي تاول

توي دست من ، توي جيب من كسي از توي ِ‌دست ِ‌من گرفته بود جوراب ... تنگ

يك جفت كفش كه كسي جفت شان كرد از توي من

روبروي تاول هاي پا

پا هاي تو

جان ام بود آن ظهر عاشورا كه توي من ايستاد به انتظار

به احترام



هشتم

جاي آخرين انگشتان ات هنوز هست روي شانه هام

بوي ِ‌چاي ِ تازه دم توي سيني

دست ِ‌من

بوي ِ‌مهر ِ انگشتان استخواني

دستان ِ‌تو

گيج مي زنم از خودم

از تو

جاي ِ‌انگشتان تو ، اينجا روي شانه هام چه كار دارند اين همه سال ؟

هي مي نشيني روبروي ِ‌من

هي ولِت مي كنم توي ِ‌تنهايي هام

بيا بشين ببين چه مرگشه









30 نظر

مهدی گفته...

مثل یه مجسمه ی بزرگ بود بیشتر تا متن. که باید بچرخی و از زاویه های مختلف نگاش کنی تا بهتر بفهمیش...‏
منتظرم بقیه شو.‏

Anonymous گفته...

روز ملی یادت نره:
http://ranginkamaniii.blogspot.com

Anonymous گفته...

من دومی رو بیشتر دوست دارم.

خیانت گفته...

سخته
اینکه از واژه به هستی برسی سخته
اینکه از هستیِِ واژه بخوای به واژه برسی که تقریبا ناممکنه
حالا این ها رو داشته باش
اینکه بخوای به مولف برسی که غیرممکنه
اصولا چه دلیلی داره وقتی می خونمت به خودت فکر کنم
هیچ دلیل
حالا واژه ها هستند کنار هم که در فرمی هذیان گونه و تب کرده ،متنی رو ساختند که درش "من" شخصیتی داره فرای خشایار
و گاهی هم گویا خود خشایار هست
و گاهی کسی که خشایار داره نگاهش می کنه
زمانی "من"رو احساس کردم همان "تو"باشه
توی شعر هشتم
می دونی
من کاری ندارم این درباره کسی هست یا نه
اما تاویل من اینه
شعر هشتم یه چرخش زیبا داره
من-خشایار
تبدیل شده
به مخاطب
و گویا خشایار داره خودش رو محاکمه می کنه
گویا داره می گه فلان کار رو چرا نکردی
حالا شاید به استعاره
شاید به کنایه
اما شعر هشتم مثل یک "محاکمه"می مونه
بوسس

melorin گفته...

kheyli ghashang bud.man dovomio bishtar dust dashtam o bisabrane montazere montasher shodanesham.

Anonymous گفته...

ك‌اريز: اين چيزي كه مي‌نويسم فارغ از هر نوع ارزش گذاري است. خالي از خوب يا بد.
شعر اول را اگر كسي برايم مي خواند و مي‌پرسيد شاعرش ؟
جواب مي‌دادم علي عبدالرضايي

شعر دوم بيشتر شبيه خشايار است

Anonymous گفته...

منظور از عرب، سینه زدن تند تند و منظور از عجم سینه زدن کند.اینا بازم مربوط میشه به تبریز
عجب جای سحر آمیزی هستی شهر غریبم تبریز
Alone

اشكان گفته...

سلام. این چند روز بلاگفا مشکل داشت و کامنت ها فعال نبود. گاهی خود وبلاگ هم دچار مشکل میشد. خواستم عذر خواهی کنم. الان مشکل برطرف شده ولی به زودی به ووردپرس مهاجرت خواهم کرد....

Anonymous گفته...

هر دومی بعد از اولی نیست
پس
هر هشتی بعد از خودش نه نداره
!منتظرم

نقطه چین ها . . . گفته...

یا تو خیلی سخت مینویسی یا من متوجه نمیشم! :دی

یوسف

فرشاد گفته...

{دسته گل}

فرشاد گفته...

هر کدومش قشنگی خاص خودشرو داشت. دوم حس و حالش آدمو درگیر ترمیکرد. {گل}

Anonymous گفته...

نوشته هاتو میشه لمس کرد
دید
بویید
بوسید
...
منتظر ادامه اش هستم

آرش سعدی گفته...

چه قدر چرت و پرت مينويسي اينروزا;
((((((((((
مثل من!!!!
دلم برات يه ذره شده
البته به در ميگم كه ديوار بشنوه
قولي كه به من دادي رو كه يادت نرفته؟

آرش سعدی گفته...

در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت...

Anonymous گفته...

سلام دوستم خوبی؟کلی خوب بود مرسی سر بزن وقت داشتی

سانی گفته...

سلام دوستم خوبی؟کلی خوب بود مرسی سر بزن وقت داشتی

Anonymous گفته...

ناز ائت منه اي سئوگلي جانان منه ناز ائت
Alone

اشکان گفته...

سلام دادا خیلی ببا حال بود دمت گرم

شینا گفته...

مجرا

گرداب گفته...

ارتش سایبری ایران اماده شناسایی گروه های مفسد می باشد شما شناسایی شدید.
www.gerdab.ir/

mr. X گفته...

سلام
خوبی؟
لطف میکنی اگر هرچه زودتر یه ایمیل برام بفرستی چون نتونستم ادرست رو پیدا کنم. راستش یه کاری تو تبریز دارم میخوام ببینم میتونی انجام بدی یا نه. اینجا نمیتونم بگم. منتظر ایمیل هستم.
gay_love32@yahoo.com

bardia گفته...

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آ مده بودم پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هرکه مرا دیده در گذر دیده

هم بغض عزیزم سلام
بعد از بسته شدن وبلاگم توسط میهن بلاک
!با وبلاگ جدیدی اومدم که بگم هستم
وبلاگت رو به جمع دوستام ادد کردم

...سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشا


بردیا زمانی

reza گفته...

səlam.yorulma yorulan oğlan! ikinci yazun mani yandırdı kül elədi.

erfan گفته...

خوشحال میشم یه سر به وبلاگم بزنی
یه چیزایی در مورد داستان قهوه خونه ات نوشتم.
امیدوارم ناراحت نشی.

اعلیحضرت گفته...

گل
فکر کنم قبلا به وبلاگت سر زدم...2 سال پیش...دوباره پیدا شدی...مبارکه!!

erfan گفته...

لینکت کردم عزیز.
خوشحال میشم یه روز باهم همکلام شیو در مورد قهوه خانه البته اونم داخل یک قهوه خانه.

آرش سعدی گفته...

رندان تنشه لب را آب نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت

دالیان گفته...

بوی بازار قدیمی تبریز رو میده.زنده باشی. یاشا

Anonymous گفته...

تو این دنیا آدمای دبخت زیاد پیدا میشن.وقتی این آدما رو میبینیم باید به خاطر چیزایی که داریم خدا رو شکر کنیم.اسمش سعید بود،19 سالشه و دنبال کار،شنیده بودم که پدر و مادر نداره و با عموش زندگی میکنه.از طریق یکی از بچه ها باهاش آشنا شدم بهم گفت که فلانی سعید بیکاره میتونی براش یه کاری دست و پا کنی؟گفتم ببینم چیکار میکنم.دلم نیومد ببرمش با اوستا هایی که برام کا میکنن کار بکنه،چون کار سختیه.خلاصه به یکی از دوستام که کارگاه داره سفارش کردم.اونم گفت که بیارش.منم دوست داشتم بیشتر با سعید آشنا بشم.سوارش کردم و با هم رفتیم اطراف تبریز،کارگاه دوستم.تو راه شروع کرد به درد دل،که پدرم سه سال قبل تصادف کرد و مرد و مادرم هم گذاشت و رفت.خلاصه بردمش کارگاه رو دید و به دوستم هم سپردم که هواشو داشته باشه.موقع برگشتن گفتم بریم شاه گولی یه سیگار بکشیم؟گفت بریم.رفتیم،گفتم بیا سیب زمینی با نون بخوریم(یئرآلما چورک، غذای سرپایی رایج تو تبریز) خوردیم گفتم سیگار چی میکشی؟گفت اون سیگاری که من میکشم تو نمیتونی بکشی!بهمن کوچیک،گفتم منی که قلیون میکشم اونم میتونم بکشم پسر.حین سیگار کشیدن گفت که با عموم که کجرده زندگی میکنم و همیشه منو کتک میزنه.گفت یه بار که با عموم دعوام شد بعد از 13 سال گفتم برم پیش مادرم.گفت آقا مهندس خیال میکردم مادرم منو به طلا میگیره حداقل یه جایی بهم میده که شبو بخوابم.من که کاری به شوهر کریستالیش ندارم.آقا مهندس وقتی مادرم اومد دم در و منو دید نه سلام و نه علیکی! گفت کونتو دادی اومدی اینجا؟؟؟ برگشتم و منت عموم رو قبول کردم رفتم خونش.چشاش پر شده بود،دستمو گذاشتم رو شونش گفتم من داداشتم رو من حساب کن،خیلی دلداریش دادم.موتور داره،براوو گازی.گفت یه بار داشتم میرفتم اگزوزه موتورم افتاد با هزار زحمت دستام سوخت و انداختم سر جاش.روی دستش یه زخمی شبه به سوختگی بود.گفتم اونجای دستت وقتی اگزوز رو درست میکردی سوخته؟گفت نه،تو دبیرستان که بودم یه پسری بود به نام مهدی خیلی دوسش داشتم،آقا مهندس خیال بد نکنی ها،دوسش داشتم دیگه.اسمشو نوشته بودم رو دستم!!!!ولی اون به من محل سگم نذاشت!!منم اسمشو سوزوندم چاقو زدم رو دستم.ازقضا من اون رو هم میشناسم،اونم بچه طلاقه،گیره آدمای نابابی افتاده تو محل.سعید هم میدونست،گفتم مهدی رو میشناسم،گفت اگه میشناسیش پس بی خیال دیگه ادامه نمیدم.گفتم دوست داشتن یه چیزه مقدسه به جنسیت هم ربطی نداره،از اینکه یه پسر رو دوست داشتی خودتو ناراحت نکن.خلاصه قراره فردا بره سر کار.فلشش رو انداخته بود رو فندکی ماشین موقع پیاده شدن گفتم سعید فلشت موند.گفت گوش بده بعدا میگیرم ازت.شایدم دلش میخواد دوباره منو ببینه.خدایا به خاطره همه چیزایی که دارم و ندارم شکرت
Alone